جدول جو
جدول جو

معنی تبه رای - جستجوی لغت در جدول جو

تبه رای
(تَ بَهْ رَ)
بداندیشه. بدرای. تباه رای. تباه خرد:
مغان تبه رای ناشسته روی
بدیر آمدند از در و دشت و کوی.
(بوستان).
رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای این دو و تباه رای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیره رای
تصویر تیره رای
بدرای، بداندیش، نادرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به جای
تصویر به جای
دربارۀ، درحق، برای مثال پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی - ۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، تپنکوز، بدخرد، چل، غمر، کم عقل، خل، شیشه گردن، ریش کاو، خرطبع، دنگل، کهسله، دنگ، نابخرد، کانا، کاغه، بی عقل، تاریک مغز، کردنگ، لاده، غتفره، خام ریش، انوک، دبنگ، فغاک، گردنگل برای مثال برگردد بخت از آن سبک رای / کافزون ز گلیم خود کشد پای (نظامی۳ - ۳۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَهْ)
تباه روزی. تیره روزی. بدبختی. رجوع به تبه روز و تباه روز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
کم عقل. بی خرد. احمق. نادان:
برگردد بخت از آن سبک رای
کافزون ز گلیم خود کشد پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بدرای و ناراست و نادرست. (ناظم الاطباء). تیره مغز. تیره خرد. تاریک اندیشه:
ببردش ورا هوش و دانش خدای
مرا بی خرد یافت آن تیره رای.
فردوسی.
همان جهن و گرسیوز تیره رای
که او برد پای سیاوش ز جای.
فردوسی.
هر کسی چیزی همی گوید ز تیره رای خویش
تا گمان آید که او قسطاس بن لوقاستی.
ناصرخسرو.
از دهر غدرپیشه وفائی نیافتم
وز بخت تیره رای صفائی نیافتم.
خاقانی.
چو خدمت پسندیده آرم بجای
نیندیشم از دشمن تیره رای.
سعدی (بوستان).
گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و تیره رای.
سعدی (بوستان).
... عجب داشت سنگین دل تیره رای.
سعدی (بوستان).
دلا همیشه مزن راه زلف دلبندان
چو تیره رای شدی کی گشایدت کاری.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
عاجز و ناتوان در تدبیر و رای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
بوی تبه. تباه بوی. رجوع به تباه بوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه حال. حال تباه. بدحال. حال تبه. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه حالی. بدحالی. به روز بلاافتادگی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه روز. که روزش تبه باشد. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
گنه کار و ضایعکار. (ناظم الاطباء). تباه کار:
تبه کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید.
(گرشاسبنامه).
رجوع به تباه کار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کاری:
زود میرند از تبه کاری
چه سفیدیست در سیه کاری.
مکتبی.
رجوع به تباهکاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه نامی. رجوع به تباه نامی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
صاحب فکر نو و تازه. صاحب فکر روشن و خوش:
مهان را همه چشم بر سوفرای
از او گشته شاد و بدو تازه رای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباه خرد. مرد سست عقل. تبه رای
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بااحتیاط، عمل برداشتن حاصل زراعت. (فرهنگ فارسی معین). برداشت حاصل. برداشت محصول. برخوردن از سود و نفع. عمل برداشتن حاصل ازکشتی یا کارخانه ای و غیره. برداشت دخل گرو کردن و حاصل مزرعه یا باغی تمتع بردن از عایدات هر عمل. (یادداشت بخط مؤلف) ، سهم گرفتن، بفروش رساندن محصول کارخانه یا معدن. (فرهنگ فارسی معین) ، به انباز بردن یا متصرف شدن محصول اعم از کشت و کارخانه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباه رای
تصویر تباه رای
مرد سست عقل تباه خرد سست عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه حال
تصویر تبه حال
بد حال، حال تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه روزی
تصویر تبه روزی
تیره روزی، بدبختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه رای
تصویر تازه رای
تازه رای نو اندیش نو بوشا صاحب فکر نودارای اندیشه تازه و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
کم عقل، بی خرد، نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با رای
تصویر با رای
صاحب اندیشه نیکو باتدبیر، خردمند، دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهکاری
تصویر تبهکاری
جنایت
فرهنگ واژه فارسی سره